امان از دستت ای [...]...نوشتک نخست !

امان از دستت ای [...] ! 


...شاید امروز اینجا ٫ جایی که هوای محفل صمیمی خودی ها را می دهد بتوان گفت امان از دستت !


دوستانت ما را می کوبند و تو نظاره گری ٫ امان از دستت...


امان از دستت که از دستان ما دمار درآورده ای آنقدر برایت به این و آن مرگ گفتیم و خود مردیم 


امان از دستت...


امروز مردم ما آزادی می خواهند و هنوز نمی دانند آزادی چیست ٫ امان از دستت چرا بهشان نمی آموزی ؟ 


امروز مردم ما عزت و افتخار می خواهند ٫ نه در سلاح و تسلیحات ٫ بلکه در فرهنگ و هنر ... امان از دستتان ای مسئولین امر...امان از دستتان...


امروز دیگر کسی از«گربه های ایرانی خبر ندارد» ... شما از که خبر دارید ؟ امان از دستتان ! 


امروز ریگی را چون ریگ می گیرید که به مردممان بگویید «خفه» !‌امان از دستتان !


نمی دانم چند صباح زنده ایم اما امان از دستتان که عمر کوتاه ما را کوتاه و کوتاه تر می کنید ! امان از دستتان ...



*****

سلام ! 

فی الواقع اولین مطلب ٫ برام سخت بود چی بنویسم...از دوستان معذرت می خواهم اگر کمی سیاسی بازی می خوام در بیارم...فکر می کنم دیگه بسه محافظه کاری...وقتشه جهنم بر پا شود !


پی نوشت : دلمان برایتان تنگ شده است دوستان ! 

پی نوشت : انقدر فیلم جدید و قشنگ اومده که نمی دونم کدوم رو اول ببینم !‌ کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد را ببینید حتما !‌