عکس عید

عید در روستایی نزدیک طبس عکس پیرمردی را گرفتم که در کنار خیابان ماهی عید می فروخت. در عکس همه شاد هستند. دورش جمع شده اند و چانه می زنند. پیرمرد فقط پول هایش را می شمرد. نمی توان چین های صورتش را شمرد. دستانش معمولی هستند و نشانی از شغل اصلی اش ندارند. یک نخ سیگار از یکی از دور و بری ها می گیرد اما روشن نمی کند. بچه های کوچک هم با دوچرخه از راه می رسند. ماهی های کوچک دانه ای صد تومان فروخته می شوند. داخل پلاستیک و سطل می اندازندشان و همراه دوچرخه ها می روند. دورتر زنی خیابان را آب جارو می کند. جارویش از برگ نخل است. کودکی که می شناسمش به سیگار پیرمرد زل زده است و سرش را می خاراند.

راوی/نویسنده

سوار اتوبوس دانشگاه بودم، نزدیک جایی بود که بزرگراه روی پل می رود و من خوشم می آید. ته مانده های مجله محبوبم را ورق می زدم تا چیزی را جا نیانداخته باشم که به کلمه ی جادویی رسیدم: روایت. یادم اقتاد قبلا نصفه ولش کرده ام، حرفهای تکراری در مورد راوی اول شخص و دانای کل و... و خلاصه کسل کننده بود. از یک جایی در وسط هایش شروع کردم. و در جمله بعد به این جمله از ماریو بارگاس یوسا رسیدم: «راوی همواره متمایز از نویسنده است، یکی دیگر از آفریده های اوست و بی تردید مهم ترین آفریده ی او.» همین جمله باعث شد تا آخرش بخوانم و بعد از اول ادامه بدهم تا برسم به همین جمله. بقیه اش ربطی به این جمله نداشت، اما به دانشگاه رسیده بودم و این سوال باقی بود؛ کدام نویسنده ای به یک همچین جمله ای درباره ی راوی می رسد؟ یوسا! بقیه اش تخیلاتم بود که به من اطمینان می داد او یک شیاد بوده و از نویسندگی فقط کاسبی و کلاه گذاشتن سر مخاطب را می فهمد.

نویسنده ی موفق

از یه نویسنده ی موفق امروزی هر سوالی راجع به نویسندگی می خواهید بپرسید، مطمئن باشید جواب همه را می داند و با کمال میل جواب می دهد، حتی جواب سوال هایی را که نپرسیده اید هم می دهد. مصاحبه کننده: چکار کنیم نوشته هایمان را در کافه ها به هم معرفی کنند و جملات روشنفکرانه درباره اش بدهند؟ نویسنده معروف: خوب دو نوع معرفی داریم. اگر منظورتان این است که بگویند برو حتما این را بخر و بخوان، آن وقت نوشته ی تان باید در عین حال که عامه پسند است رمزهایی عالی در دل خود داشته باشد. مثلا درست در اوج ماجرا باید جمله ای از جدیدترین فیلسوف معروف بیاورید. آن وقت عامه پسندی شما بهترین امتیاز شما خواهد بود. اما اگر می خواهید آن ها شما را هم روشنفکر تصور کنند باید برعکس عمل کنید. یعنی زندگی یک روشنفکر را بنویسید اما به مسائل روزمره ای بپردازید که همه درگیرش هستند. مثلا محیط کافه ها را انتخاب کنید اما صحبت ها را تا حد صحبت های روزمره قابل فهم کنید و از موسیقی های معروف در پس زمینه استفاده کنید. م: یعنی نمی توان این دو را با هم جمع کرد؟ ن: چرا، حتما آثار من را که خوانده اید؟ واقعا کار بسیار سختی است.

متاثر از مقاله ای تحت عنوان «فریب بده باور پذیر کن» در مجله ی فیلم نگار

suicide

پرید مُرد سقوط

زمین خیسِ ترس

باز نگاه آسمان

گناه شست زمان

سرد باد هوا

سست فکر رها

مرگ خود راه

مِیل پایین خواب