-
چپق
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 21:41
برده وار می کشیم از پی هم سیگار های بهمن از وضع خویش خورسند می گوییم هر یک به یکدیگر دمت گرم و تن ات سالم دیم زار است قبرمان علف هایش هرز زاغکانش چاق گله ای از غذا نیست همه از پیش مقدر آینده اعتیاد ماست چنین است رسم ما که پای بند بمانیم به آن چه آوارگان را سزاست اگر کسی به رسم تعارف پیش آورد عقابی زرین پای به زهد پس...
-
مرد بی کاشانه
شنبه 25 دیماه سال 1389 19:02
بی سر گذشت می گشت در شهر مرد خانه بر دوش - سر بی پناه - به آواز می راند از بنزین اش باکی نبود به کاربراتش می نازید این بود که زود تر از انتظار سر می رسیدش انتها گاه بی راه می رفت به آنجا که شب ها سگ ها بی ارباب به جان هم گشنه بی گذشت می گشتند در شهر به سان شبانی بی ساز می خواند سرود جنگل مرد بی کاشانه - سخت آواره - از...
-
کرسی
شنبه 11 دیماه سال 1389 19:55
زمستان به زیر کرسی شاد و سر خوش می زدیم گپ و گفت قصه ها می بافتیم به درازای شب ناگهان از جا جهید به روی کرسی چست و چابک خیزان پرید آن که ترانه اش شاد تر، سرش داغ تر با کرنشی به ناز بنای رقص گذاشت از کوبش پایش ریتم آوازش از یادمان برد دوست دیرین که شاید اینک به زیر باران تنها بیرون بار بر دوش می پرسد نشان این جا این...
-
نمایش (ترجمهی قطعهای از برتراند راسل)
چهارشنبه 1 دیماه سال 1389 01:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 شیطان در اتاق مطالعهی دکتر فاوستوس داستان آفرینش را برایش تعریف کرده و میگوید: ستایشهای بیانتهای فرشتگان رو به ملال میرفت. با این همه، آیا او سزاوار ثنای آنان نیست؟ آیا او به آنان نعمت بی پایان عطا نکرده بود؟ آیا این سرگرمکنندهتر نبود که به...
-
بداهه ای برای راه
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 15:14
راه باز می کشد بار خویش بر دوش از کوه فراز می رود می بردش با خود -شاید- به دریای دور خوب می بینم دارد با کوه می رقصد از باد نمی هراسد کور می رود هر آنجا که باد خواهد این است که می سپارمش پای تا از پاکوب شتران دمی خوش باشد
-
مغلوب آسمان
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 11:14
باران را رها کن و خاک را بگذار تا با همهی گلویش سبز بخواند. - شاملو از دانشگاه به خانه میآمدم که باران شروع شد. خیلی ناگهانی بود و من را، که در طول خیابانِ انقلاب سرم پایین بود و حواسم به آسمان تیرهی بالای سرم نبود، غافلگیر کرد. کنار نردههای دانشگاه تهران بودم و هیچ سایبانی برای پناه گرفتنِ عابران آن اطراف دیده...
-
تیرت هم نداره!
پنجشنبه 13 آبانماه سال 1389 10:09
وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها… مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم عمری است لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره م ی کنم: باشد برای روز مبادا! اما در صفحههای تقویم روزی به نام روز مبادا نیست آن روز هر چه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست اما کسی چه...
-
توجه! نویسنده های محفل بخوانند!
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 20:16
-
باز باد می بارد از شرق
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 18:13
باد گاهی تند می شود. و گاهی بر می گردد، تا خبری آورد از سرزمین های دور، و با خیالم گپ بزند. این جا هم مثل هر جا، باد می برد گاهی از یاد، گاهی هم می اندازد از پا، خسته، از سفرهایی با انتهایی بی خانه. می خواهم فریادم را بشنود، اما سرگرم کندن کوهی است، که خیالم گاهی همراه فرهاد به پرسه می گذراند و گاهی به گوش خود می شنید...
-
یک خواب پلیتکنیکی
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 19:12
ما روی عرشهایم. عرشه محوطهای لخت و بالکنمانند است که بیخود و بیجهت بالای پلههای ساختمان ابوریحان قرار دارد و این اسم را بچههای کشتیسازی روی آنجا گذاشتهاند؛ یعنی رفقای مجید. تجمع است و ما جمعیت را جمع کردهایم که این دفعه روی عرشه شعار بدهیم. آن پایین هم عدهای بسیجی دارند علیهِ ما شعار میدهند. صحنهای...
-
سال های سگی
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 09:13
-می دونی هدف های بیهوده یعنی چی؟ -چی گفتین؟ -وقتی دشمن اسلحه اش رو زمین می ذاره و تسلیم میشه ، سرباز مسئولیت شناس بطرفش شلیک نمی کنه.نه فقط به دلایل اخلاقی بلکه به دلیل نظامی، به خاطر صرفه جویی. حتی در جنگ نباید مرگ و میر بیهوده در میون باشه . می فهمی من چی می گم؟ .....
-
چیزی میانِ رویا و کابوس
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 20:59
در یک ماشینی نشستهام. هیچ تصوری از بیرونِ ماشین، مدلش، سرعتش، جادهای که در آن حرکت میکند و محیط اطرافِ آن یا حتی رانندهی آن ندارم. من در صندلی عقب پشت سر راننده نشستهام. به نظرم میرسد خیلی صاف و صوف نیستم و کمی حالت چمباتمه یا لمدادگی دارم. کنار من زنی نشسته است که در بدوِ امر صورتش یا حالت فیزیکی بدنش را اصلا...
-
بشنوید تئاتر ریرا را
شنبه 3 مهرماه سال 1389 22:24
تئاتر ماییم. که سر به هوا، خود را مثل ریرا می کِشیم از پی هم. با رگ های بی حنجره، از پنجره ها کمک می خواهیم. آسمان مان سنگین، مثل سقف آمفی. سیاه چون مخفی، گاهی بی برگشت، این کثافت را باید کاری کرد. سیاه هم تکرار ریراست. گویا همان که مُرد از بس به بازی مُرد. خودمانیم هنوز تئاتر. هم چون سایه ها که بر سیاهیِ دیوارهای...
-
یک داستانِ هزار و دویست و اندی کلمهای در ذکرِ مصائب مرحوم ع. ب.
چهارشنبه 31 شهریورماه سال 1389 11:58
وقتی خسته شدی، هر وقت شکست خوردی، اصلا مهم نیست، دوباره تلاش کن. دوباره شکست بخور، این بار بهتر شکست میخوری - ساموئل بکت خورشید غروب کرده بود اما هنوز خبری از ستارهها نبود. تفریح این شبهایش این بود که به پشتِ بام آپارتمانش برود، دراز بکشد و انبوهِ بینظم و بینهایتِ ستارهها را تماشا کند. اما او باید اندکی منتظر...
-
خدا استعفا داد
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 19:11
دیروز نامه استعفای "خدا" به دفترم فکس شد. عجیب بود توی متنش نوشته شده بود: " در پی فشار گروه های حامی حیوانات علیه بریده شدن گلوی گوسفند بجای اسماعیل"
-
گورماهی ۱
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 17:08
همه جا دود بود. مثل ایستگاه قطاری در قرن بیستم. همه جا پل هایی معلق بودند. مثل باد می وزیدند. هوا سنگین بود، سر ها هم سنگین بودند. مِنو بیشتر از گوشت پر شده بود، سالاد ها برای سلامتی تزیین شده بودند، برای همین کسی به سلامتی نمی نوشید. آب هم این جا گران است، گارسون! ماهی سفارش می دهم، ماهی مرده ای که طعم دریایش را...
-
تئاتر
سهشنبه 15 تیرماه سال 1389 12:06
سرنوشت مان سرگردان در دست کارگردان مان. بازی از روحمان می کشند. به مغرمان جز موسیقی، چای هم تعارف می کنند. ضرباهنگ از ما انتظار دارند، و اگر رقصی بلغزد، از خشم می لرزند. هر آن چه آنان خواهند، خواهیم بود. محالی نیست. از خود تهی، از بازی سرشاریم. هر یک به نقش خود خرسند، خودش همان همه، اگر کارگردان خواهد. باید هم همچنان...
-
یک بام و .... چه هوایی؟![1]
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 21:06
می دونید ؛ این مطلب رو یک روز قبل نوشته بودم . ولی بخاطر یک اشتباه کوچولو همش دود شد رفت هوا!!! یعنی دیگه ازش اثری نیست جز یک هاله از ابعاد چیزی که تو ذهنم بود و با نوشتنش از ذهنم پرید! ولی خیلی مطلب مهمی بود چون تقریبا حرفی بود که در این دوماه اخیر می خواستم بیانش کنم ولی به علل مختلف نشده بود. دیروز خیلی حس خوبی...
-
دو سخن
سهشنبه 8 تیرماه سال 1389 00:46
این پست رو می خواستم اینجا بذارم ابتدا ولی از آنجا که خواننده ها کم شده اند بهتر دیدم توی وبلاگ دیگری بگذارم... از اینجا بخونید ! www.enchantment.blogsky.com
-
گاهی باید تنها گوش داد...
جمعه 21 خردادماه سال 1389 11:24
بعد از اینکه یک لیوان قهوه گرفتید دستتون...روی صندلی نشستم و گوش کنید ... So, so you think you can tell Heaven from Hell, Blue skys from pain. Can you tell a green field From a cold steel rail? A smile from a veil? Do you think you can tell? And did they get you to trade Your heros for ghosts? Hot ashes for trees? Hot...
-
کلمه ای گمشده
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 20:56
به دنبال کلمه ای فارسی ام که بتواند این احساس را در خود خلاصه کند. کلمه ای شوخ و بازیگوش که بتواند شادی کودکانه ی یافتن دوباره ی اسباب بازی محبوب را تداعی کند. نشان دهنده ی هیجان ناشی از شناخت خود باشد و به سرزندگی تجربه ای عمیق و به یادماندنی که مدام تکرار می شود.
-
سوره ی ماعون معیار حق شناسی
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 00:11
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 راستگو مهمان جدید وبلاگ است. از طرف محفل نویس ها ورودش رو به نوشتک تبریک می گم. امیدوار نوشتک خوان های دیگر هم ما را در پر بار کردن مطالب این وبلاگ کمک کنند. =========================== بسم الله الرحمن الرحیم ارایت الذی یکذب بالدین . فذلک الذی...
-
سرمقاله ای برای نشریه ای تئاتری که هیچ گاه چاپ نشد
پنجشنبه 6 خردادماه سال 1389 18:32
نتیجه، رفتاری کودکانه می شود؛ وقتی واپس زدگی و عقب انداختن میل دیگر وجود ندارد، پاسخ های بدنی و زبانی آنی هستند. تخیل از قید زبان و اسطوره های اجتماعی رسوب کرده در ذهن رها می شود و بیانی از آن خود می یابد. ایده ی تمایز تخیل از زبان را بیش از هر کس مدیون لکان هستیم. او در روانکاوی اش ساحت تخیل، ساحت نشانه و ساحت امر...
-
چرک دست
دوشنبه 3 خردادماه سال 1389 21:05
۱۲۵۴ اینبار حتما میشمرمش. روی کاغذ نوشته بود ۳۵۰۰۰۰ ریال و این تمام معنی من توی این زمونه بود. یه عدد شش رقمی . وقتی دستگاه، پولم رو از توی خودش تف کرد بیرون شمردمش. چندبار شمردمش. هردفعه با دفعه قبل فرق داشت ، یبار بیشتر بود یبار کمتر. عصابم خورد شد. با لگد زدم تو شکمش. مرد ده رقمی پشت سرم نا سزا گفت. تو دلم گفتم دزد.
-
اخبار نوشتکی ! منبع : خبرگزاری ها
یکشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1389 20:19
۱- می گویند کتاب های شهید بهشتی در نمایشگاه نیست ! چرا ؟ نمی دانم...(!) ۲- می گویند کتابی در مورد چه گوارا (!) در نمایشگاه بوده اما اومدن گفتن جمع کنید ...جمع شده ! (منبع دو خبر بالا : خودم !) ۳-می گویند : خاتمی ( خ. ولایت )با اشاره به جبهه جنگ نرم فرهنگی نیز تصریح کرد: این جریان سعی می کند با ابتذال در حوزه فیلم،...
-
فقط برام فریاد مونده...
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 00:16
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA MicrosoftInternetExplorer4 - بهتون دلخوشی می دم پدر بدبخت من که سی ساله برای فرهنگ این مملکت کار می کنه برای همه چیزش لنگه از کاغذ و مرکب تا چاپ و پخش و اجازه ی تک تک کلمات . اما امثال شما هیچ منعی ندارین . حتی مانع نمی شن از دخترش بخواین به خاطر یکی دیگه ازتون التماس کنه......
-
عکس عید
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 18:32
عید در روستایی نزدیک طبس عکس پیرمردی را گرفتم که در کنار خیابان ماهی عید می فروخت. در عکس همه شاد هستند. دورش جمع شده اند و چانه می زنند. پیرمرد فقط پول هایش را می شمرد. نمی توان چین های صورتش را شمرد. دستانش معمولی هستند و نشانی از شغل اصلی اش ندارند. یک نخ سیگار از یکی از دور و بری ها می گیرد اما روشن نمی کند. بچه...
-
راوی/نویسنده
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 00:03
سوار اتوبوس دانشگاه بودم، نزدیک جایی بود که بزرگراه روی پل می رود و من خوشم می آید. ته مانده های مجله محبوبم را ورق می زدم تا چیزی را جا نیانداخته باشم که به کلمه ی جادویی رسیدم: روایت . یادم اقتاد قبلا نصفه ولش کرده ام، حرفهای تکراری در مورد راوی اول شخص و دانای کل و... و خلاصه کسل کننده بود. از یک جایی در وسط هایش...
-
دوست ندارم سیاسی بنویسم...نوشتک چندم + ۱
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 09:57
- دوست ندارم سیاسی بنویسم...ولی مگر می ذارند... - کی نمی ذاره ؟ - مردم ، جامعه...شما... - خب سیاسی بنویس ولی چرا بر علیه نظام داری می نویسی ؟ - کی ؟ من ؟ - نه پس بابام... - ... - می بینی ... همین که 2 تا داد بزنن سرتون آدم می شید...همتون بچه اید...یه مش بچه [...] هستید که مادر پدر تون یادتون ندادن سرتون تو کار خودتون...
-
می خوام قلقش دستم بیاد![5]
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 18:24
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA " .. جبرئیل به بیماری اسرار آمیزی دچار می شود. بیماری غیر طبیعی و غیر معمولی که تمام توانایی او را تحلیل می برد و او فرسوده و نا امید دعا می کند: یا الله مرا رها مکن. به من علامتی بنما ای خدای رحمن و رحیم. اما هیچگونه علامتی ظاهر نمی شود و هیچ پاسخی نیز نمی شنود. به خود...