پرید مُرد سقوط
زمین خیسِ ترس
باز نگاه آسمان
گناه شست زمان
سرد باد هوا
سست فکر رها
مرگ خود راه
مِیل پایین خواب
بدین ترتیب بود که عباس امیرانتظام از 8 آذر 58 تا امروز طی سه دوره ی نسبتا طولانی در زندان اوین به سر برد و اکنون هم او رسما هنوز زندانیای است که در مرخصی استعلاجی به سر میبَرد و تا به امروز خواستار تشکیل دادگاه مجدد برای اعاده حیثیت خود میباشد. وی در شهریور ۸۱ کتاب خاطرات خود را با عنوان «آن سوی اتهام» توسط نشر نی منتشر کرد.
----------------------------------
پ.ن.: بنا دارم چند سری یادداشت با عنوان «مسافران» در اینجا منتشر کنم که محوریت آن آدمهای سیاسیای است که اکنون کمتر در صحنه هستند. ممکن است فضای این نوشتهها کمی از داستانک فاصله بگیرد ولی شک ندارم داستانهای تکاندهندهای از زندگیِ این آدمها میشد ساخت. زمانی قرار بود مسافران را اولین بار در نشریهای دانشجویی به چاپ برسانم که اجل مهلتش نداد. ضمنا عنوان این یادداشتها هم که تلاش دارم در هر نوبت بیش از 500 کلمه نباشند، برگرفته از فیلمی است از بهرام بیضایی.سلام
من هم دوست دارم حرف های سیاسی بزنم. انقده از جنجال خوشم میاد. عاشق دعوا و تنفر و جیغ و دادم. آخ غیبت بعدش چه حالی می ده! دیدی گند زدن به آزادی های فردیمون؟ ...
***
با یاد و نام دوست عزیزم ویتگنشتاین که عاشق داستان من شده بود:
***
تلفظ حووف
3 هفته و 21 ساعت و 8 دقیقه شد که بازی ما شووع شده است و من با حمید قهوم. یعنی 78-56 ساعت! به عباوتی 685-21 کلمه "و" داو وا تلفظ نکودم. البته مثبت و منفی 25 کلمه! ماجوا از توبیاس ولف لعنتی شووع شد. من گفتم "اگو حمید من و زندگیش وا می خواهد باید ثابت کند موا دوست داود. باید نشان دهد که موا بخاطو خودم دوست داود. نه ونگ پوست و نه زبان. به هو صووتی که باشم موا دوست داود. با خودتان فکو کنید همسوتان شما وا بوای بدنتان دوست داود، چه حسی داوید؟ نمی توانید. پس حمید باید موا بدون "و" هم دوست می داشت. اما مطمئن بودم که بالاخوه کم می آوود. شب اول او دو اتاق روی تخت خوابید و من دو هال. از آخو هفته اول شام و نهاومان از هم جدا شد و اوتباطمان به چای و میوه خلاصه شد. حمید وا می شناختم، موا دوست داشت، اما اگو نمی خواست کاوی کند تا موز موگ پیش می وفت و غوووش وا حفظ می کود. این وا از ووزی فهمیدم که بخاطو لج بازی با مافوقش بو سو اینکه پوشه ها وا بو اساس حوف اول اسم کوچک موتب کنند یا اسم بزوگ اختلافشان شد. دو حکمش نوشته بودند : بخاطو آزاو های غیو انسانی مافوق، از سِمت خلع می شوند. می گفت 110را هک و ووی شماوه او منتقل کوده. نمی دانم چوا موود پیگود قانونی قواو نگوفت اما از آن پس دو یک شوکت کوچک، بونامه نویسی می کود!
اما میدان وا اشتباه گوفته بود. من حاضو بودم او بمیود ولی بگوید موا دوست داود. هفته دوم ووی دیواو اتاق ها بوایم پوستو حوف "و" وا چسبانده بود. حتی دو مناطق خصوصی خانه هم امان از من بویده بود. اما کوو خوانده بود،نگفتم که نگفتم! میکووفن ووی مانتو هایم نصب می کود تا دو محل کاو از من آتو بگیود. با همکاوی دوستم بونامه ویزی کودیم و سیستم مخابواتی میکووفون وا ووی وادیو ووزش منتقل کودیم ولی "و" نگفتم! نمی دانم این مود ها چوا این قدو یک دنده و لجوج هستند! اما بالاخوه کسی باید جلوی آنها می ایستاد! امواج فوامغناطیسی حوف "و" دو خانه پواکنده بود اما کم کم حووف الفبای زندگیم 31 شده بود. حتی دو دلم که حوف می زدم خبوی از حوف 12 نبود. می نوشتم "و" می خواندم "و"! یادگیوی زبان فوانسه ام 18 بوابو تقویت شده بود. حتی فکو ازدواج با یک همکلاس مفلوک فوانسوی ام وا بجای حمید داشتم. فکر کنم اسمش ونه دکاوت بود. تا این که کاو به جای باویک کشید. وفتیم پیش مادوم و همه چیز وا بوایش تعویف کودیم. بعد از اینکه کلی تحقیومان کود وگفت: این چه مسخوه بازیست؟ و ما وا با کودکان لج باز مقایسه کود . فهمیدیم معضل زندگی او با پدوم 20 سال پیش بو سو حوف "س" بوده است. اما قبول نمی کود. اصواو داشت که "س" کجا و "و" کجا؟!
حمید هم لج کود او هم "س" وا تلفظ نمی کود. بحوان الفبایی ما ووز به ووز وخیم تو می شد و ما با 2 حوف ووبوو بودیم. هم من هم حمید دنبال بهانه ای بودیم تا طوف مقابل شکست وا قبول کند و دو وزومه زندگیمان این پیووزی وا ثبت کنیم. اما هیچیک کوتاه نمی آمدیم. بیشتو از اینکه با هم زندگی کنیم به 2 بازیکن هاکی شبیه بودیم که منتظو حوکت حویف است تا زمین بیفتد و به او بخندیم. با این تفاوت که شکست یک نفو تنها به خنده منجو نمی شد، شاید می توانست با خودکشی ووح تجاوز شده اش وا آوام کند! حمید وا می گویم ! نمی توانست شکست وا تحمل کند، آنهم بعد از 3 هفته!
دختو خاله حمید که بچه داو شد، بوای سیسمونی وفتیم خانه شان!آنها 6 حوف وا تلفظ نمی کودند! خیلی تعجب کودیم اما بوای آنها عادی بود. بیشتو شبیه یک بیماوی عفونی دو ذهن! بیماوی آنها موتب پیش می وفت . حووف الف،ب،پ، ت،ث، وج وا تلفظ نمی کودند. البته تفاهم خوبی داشتند و ما وا مسخوه می کودند که "و" هم حوف است بوای دعوا! حوف حساب که نداشتند! حتی "س" وا هم مسخوه میکودند و می گفتند این حووف قدیمی شده! دختو خاله حمید تعویف کود که پدوش دو آخو زندگی تنها 3 حوف وا می توانسته تلفظ کند و بالاخوه هم از این دود جان داده! گویا دو آخو عمو تنها گفته " مان منم". بیچاوه می خواسته بگوید: غلط کودم! دوکش می کنم! 3 حوف خیلی کم است بوای پنجاه سال زندگی! عجیب تو ووزی بود که وفتیم آموزشگاه ناشنوایان! آنجا همه حووف از بین وفته بود! زندگی بدون هیچ صدایی.ولی بسیاو شاد و سوزنده دو کناو هم زندگی می کودند. گفتم: "حمید، سرم درد می کند."
امان از دستت ای [...] !
...شاید امروز اینجا ٫ جایی که هوای محفل صمیمی خودی ها را می دهد بتوان گفت امان از دستت !
دوستانت ما را می کوبند و تو نظاره گری ٫ امان از دستت...
امان از دستت که از دستان ما دمار درآورده ای آنقدر برایت به این و آن مرگ گفتیم و خود مردیم
امان از دستت...
امروز مردم ما آزادی می خواهند و هنوز نمی دانند آزادی چیست ٫ امان از دستت چرا بهشان نمی آموزی ؟
امروز مردم ما عزت و افتخار می خواهند ٫ نه در سلاح و تسلیحات ٫ بلکه در فرهنگ و هنر ... امان از دستتان ای مسئولین امر...امان از دستتان...
امروز دیگر کسی از«گربه های ایرانی خبر ندارد» ... شما از که خبر دارید ؟ امان از دستتان !
امروز ریگی را چون ریگ می گیرید که به مردممان بگویید «خفه» !امان از دستتان !
نمی دانم چند صباح زنده ایم اما امان از دستتان که عمر کوتاه ما را کوتاه و کوتاه تر می کنید ! امان از دستتان ...
*****
سلام !
فی الواقع اولین مطلب ٫ برام سخت بود چی بنویسم...از دوستان معذرت می خواهم اگر کمی سیاسی بازی می خوام در بیارم...فکر می کنم دیگه بسه محافظه کاری...وقتشه جهنم بر پا شود !
پی نوشت : دلمان برایتان تنگ شده است دوستان !
پی نوشت : انقدر فیلم جدید و قشنگ اومده که نمی دونم کدوم رو اول ببینم ! کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد را ببینید حتما !