مرد بی کاشانه

    بی سر گذشت

     می گشت در شهر

    مرد خانه بر دوش

    - سر بی پناه -

    به آواز می راند

    از بنزین اش باکی نبود

    به کاربراتش می نازید

    این بود که زود تر از انتظار

    سر می رسیدش انتها

    گاه بی راه می رفت

    به آنجا که شب ها

    سگ ها بی ارباب

    به جان هم گشنه

    بی گذشت می گشتند در شهر

     

    به سان شبانی بی ساز

    می خواند سرود جنگل

    مرد بی کاشانه

    - سخت آواره -

    از قانونی بس ساده می گفت

    تنها سگ ها

    حق دارند

    ولگرد باشند

    به رسم هار خویش

    خوشنود باشند

     

    این چنین

                 - خشنود -

    از برای دل تنهای خویش

    می گشت ول

    مرد آواره

    سخت دل مرده

    در شهر بی ارباب

    از سگ انباشته