کرسی

    زمستان

    به زیر کرسی

    شاد و سر خوش

    می زدیم

    گپ و گفت

    قصه ها می بافتیم

    به درازای شب

     

    ناگهان

    از جا جهید

    به روی کرسی

    چست و چابک

    خیزان پرید

    آن که ترانه اش

    شاد تر، سرش

    داغ تر

    با کرنشی به ناز

    بنای رقص گذاشت

     

    از کوبش پایش

    ریتم آوازش

    از یادمان برد

    دوست دیرین

    که شاید اینک

    به زیر باران

    تنها

    بیرون

    بار بر دوش

    می پرسد نشان این جا

    این کنج گرم پابرجا

     

    سرمان گرم

    دلمان خوش بود

    ناگهان

    آن که بر کرسی

    گل بزممان بود

    از پا ایستاد

     

    سکوت

    آنک آرام

    فاش گفت

    آن چه هر یک

    نیک می دانستیم

    یکی

    زیر کرسی

    جایش

    خالی است